مِهر بر سر، چادرِ ماتم کشید
آسمان شد ابری و غمگین و تار
باز خشمِ آسمانِ کینه توز
باز باران، باز هم تعطیل، کار…
قطره های اولِ بارانِ یأس
روی رخسارِ پُر از گَردی چکید
دیده ای بر آسمان، اندوه ریخت
سینه ای آهِ پُر از دردی کشید
خسته و اندوهگین و ناامید
بر زمین بنهاد، دست افزارِ خویش
در پناهِ نیمه دیواری خزید
شُسته دست از کارِ محنت بارِ خویش
باز، انگشتانِ خشکی، شامگاه
شرمگین، آهسته می کوبد به در
باز، چشمِ پُر امیدِ کودکان
باز، دستِ خالی از نانِ پدر…
زنده یاد سیمین بهبهانی