گویند سلطان سنجر سلجوقی قلعه هزار اسب را که آتسز خوارزمشاه در آن پناه گرفته بود محاصره کرد. سلطان سنجر روزی به انوری شاعر، که در اردوی او بود دستور داد بیتی بسراید و برای ترس و تحقیر دشمن با تیروکمان به داخل قلعه بیندازند؛
انوری چنین سرود:
ای شاه! همه مُلکِ جهان، حَسبْ تو راست
وَز دولت و اقبالِ جهان، کَسبْ تو راست
امروز به یک حمله، هزار اسب بگیر
فردا خوارزم و صدهزار اسب، تو راست
این رباعی را با تیر به درون قلعه انداختند. آتسز وقتی آن را خواند به رشید وَطواط شاعر دستور داد در جواب این رباعی شعری بسُراید تا به اردوی دشمن پرتاب شود.
رشید چنین سرود:
ای شَه که به جامت مِیِ صافیست نه دُرد
اَعدای تو را زِ غصّه، خون باید خورد
گَر خصمِ تو ای شاه، شود رُستَمِ گُرد
یک خَر زِ هزار اسب، نتْوانَد بُرد!
سپس این رباعی بر جریده ای نوشته و با تیر از روی باروی قلعه به میان سپاه سلطان سنجر پرتاب شد. سربازان پس از بررسی، آن را نزد سلطان بردند. وقتی این شعر در محضر سلطان سنجر خوانده شد به قدری عصبانی شد که دستور داد رشید را به هر شکل ممکن دستگیر و هفت پاره کنند!
هرچند بعدها رشید توسط سلطان بخشیده شد و عمری بیش از هفتاد سال را پشت سر گذاشت، لکن شعر وی ماندگار شده و پس از اتمام محاصره، این مصرع «یک خر ز هزار اسب نتواند برد» به مثل تبدیل شد که برای تحقیر طرف مقابل به کار برده می شود.