.

یکشنبه, ۹ مهر , ۱۴۰۲

راه شما جوانان نیروی دریایی، راهی پر افتخار است.
                                   حضرت آیت‌الله خامنه‌ای

در سیرت پادشاهان۱۶ – سعدی شیرازی

یکی از رفیقان شکایت روزگار نامساعد به نزد من آورد که کفاف اندک دارم و عیال بسیار و طاقت بار فاقه نمی‌آرم و بارها در دلم آمد که به اقلیمی دیگر نقل کنم تا در هر آن صورت که زندگانی کرده شود کسی را بر نیک و بد من اطلاع نباشد

بس گُرسنِه خُفت و کَس ندانست که کیست

بس جان به لب آمد که برو کَس نَگِریست

باز از شماتت اعدا بر اندیشم که به طعنه در قفای من بخندند و سعی مرا در حق عیال بر عدم مروّت حمل کنند و گویند

مبین آن بی حمیّت را که هرگز

نخواهد دید روی نیکبختی

که آسانی گزیند خویشتن را

زن و فرزند بگذارد به سختی

و در علم محاسبت چنان که معلومست چیزی دانم و گر به جاه شما جهتی معین شود که موجب جمعیت خاطر باشد بقیت عمر از عهده شُکر آن نعمت برون آمدن نتوانم گفتم عمل پادشاه ای برادر دو طرف دارد امید و بیم یعنی امید نان و بیم جان و خلاف رای خردمندان باشد بدان امید متعرض این بیم شدن

کس نیاید به خانهء درویش

که خراجِ زمین و باغ بده

یا به تشویش و غُصّه راضی باش

یا جگر بَند، پیشِ زاغ بنه

گفت این مناسب حال من نگفتی و جواب سؤال من نیاوردی نشنیده‌ای که هر که خیانت ورزد پشتش از حساب بلرزد

راستی موجبِ رضای خداست

کس ندیدم که گم شد از رَهِ راست

و حکما گویند چار کس از چار کس به جان برنجند حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسپی از محتسب و آن را که حساب پاک است از محاسب چه باک است.

مَکُن فراخ رَوی در عمل اگر خواهی

که وقتِ رفعِ تو باشد مجالِ دشمن، تَنگ

تو پاک باش و مدار از کس ای برادر، باک

زَنَند جامه ناپاک، گازُران بر سنگ

گفتم حکایت آن روباه مناسب حال تست که دیدندش گریزان و بی خویشتن افتان و خیزان کسی گفتش چه آفت است که موجب مخافت است گفتا شنیده‌ام که شتر را به سخره می‌گیرند

گفت ای سفیه شتر را با تو چه مناسبت است و ترا به دو چه مشابهت گفت خاموش که اگر حسودان به غرض گویند شترست و گرفتار آیم کرا غم تخلیص من دارد تا تفتیش حال من کند و تا تریاق از عراق آورده شود مارگزیده مرده بود ترا همچنین فضل است و دیانت و تقوی و امانت امّا متعنتان در کمین اند و مدّعیان گوشه نشین اگر آن چه حسن سیرت تُست بخلاف آن تقریر کنند و در معرض خطاب پادشاه افتی در آن حالت مجال مقالت باشد پس مصلحت آن بینم که ملک قناعت را حراست کنی و ترک ریاست گویی

به دریا در، منافع بیشمار است

وگرخواهی سلامت، برکنار است

رفیق این سخن بشنید و به هم بر آمد و روی از حکایت من درهم کشید و سخن‌های رنجش آمیز گفتن گرفت یکی چه عقل و کفایت است و فهم و درایت قول حکما درست آمد که گفته‌اند دوستان به زندان به کار آیند که بر سفره همه دشمنان دوست نمایند.

دوست مَشمار آنکه دَر نعمت زَنَد

لافِ یاریُّ و برادر خواندگی

دوست آن دانم که گیرَد دَستِ دوست

دَر پَریشان حالی ودرماندگی

دیدم که متغیّر می‌شود و نصیحت به غرض می‌شنود به نزدیک صاحب دیوان رفتم به سابقه معرفتی که در میان ما بود و صورت حالش بیان کردم و اهلیت و استحقاقش بگفتم تا به کاری مختصرش نصب کردند چندی برین بر آمد لطف طبعش را بدیدند و حسن تدبیرش را بپسندیدند و کارش از آن در گذشت و به مرتبتی والاتر از آن متمکن شد همچنین نجم سعادتش در ترقی بود تا به اوج ارادت برسید و مقرّب حضرت و مشارٌ الیه و معتمدٌ علیه گشت بر سلامت حالش شادمانی کردم و گفتم

ز کارِ بسته، مَیَندیش و دل شکسته مَدار

که آبِ چشمهء حیوان، درونِ تاریکیست

الا لا یجأرَنَّ اخو البلیّه

فللرّحمنِ الطافٌ خَفیّه

منِشین تُرش، تو از گردشِ اَیّام که صبر

تلخ است ولیکن بَرِ شیرین دارد

در آن قربت مرا با طایفه ای یاران اتفاق سفر افتاد چون از زیارت مکه باز آمدم دو منزلم استقبال کرد ظاهر حالش را دیدم پریشان و در هیأت درویشان گفتم چه حالت است گفت آن چنان که تو گفتی طایفه ای حسد بردند و به خیانتم منسوب کردند و ملک دام مُلکُه در کشف حقیقت آن استقصا نفرمود و یاران قدیم و دوستان حمیم از کلمه حق خاموش شدند و صحبت دیرین فراموش کردند.

نبینی که پیشِ خداوندِ جاه

نیایش کُنان، دست بَر بَرنَهَند

اگر روزگارش دَر آرَد ز پای

همه عالَمَش پای بَر سَر نَهَند

فی الجمله به انواع عقوبت گرفتار بودم تا درین هفته که مژده سلامت حجاج برسید از بند گرانم خلاص کرد و ملک موروثم خاص گفتم آن نوبت اشارت من قبولت نیامد که گفتم عمل پادشاهان چون سفر دریاست خطرناک و سودمند یا گنج برگیری یا در طلسم بمیری.

یا زَر به هردو دَست کُنَد خواجه دَر کنار

یا موجِ روزی، اَفکَنَدش مُرده بَر کنار

مصلحت ندیدم از این بیش ریش درونش به ملامت خراشیدن و نمک پاشیدن به دین کلمه اختصار کردیم.

ندانستی که بینی بَند بَر پای

        چو در گوشَت نیامد پندِ مردُم

                دگر ره چون نداری طاقتِ نیش

                        مکُن انگشت، در سوراخِ کژدم

گلستان/سعدی شیرازی/قرن هفتم

دیدگاهتان را بنویسید

*

code

بستن منو