.

سه شنبه, ۸ فروردین , ۱۴۰۲

راه شما جوانان نیروی دریایی، راهی پر افتخار است.
                                   حضرت آیت‌الله خامنه‌ای

نصیحت – ایرج میرزا

از مالِ جهان، ز کهنه و نو
دارم پسری به نام خسرو

هر چند که سالِ او چهار است
پیداست که طفل، هوشیار است

در دیدهء من چنین نماید
بر دیدهء غیر تا چه آید

هر چند که طفل، زشت باشد
در چشمِ پدر، بهشت باشد

آری مثل است که قر نبی
در دیده ی مادر است حسنی

هان ای پسرِ عزیزِ دلبند
بشنو ز پدر نصیحتی چند

ز این گفته سعادت تو جویَم
پس یاد بگیر هرچه گویم

میباش به عمرِ خود سحرخیز
وز خواب سحرگَهان بپرهیز

اندر نَفَسِ سَحر، نشاطی است
کان را با روح ارتباطی است

دریاب سحر، کنارِ جو را
پاکیزه بِشْوی دست و رو را

صابونْت اگر بُوَد مُیسّر
بر شستنِ دست و رو چه بهتر

با حولهء پاک، خشک کن رو
پس شانه بزن به موی و ابرو

کن پاک و تمیز گوش و گردن
کاین کار، ضرورت است کردن

تا آن که به پهلویت نشیند
چرکِ گَل و گوشِ تو نبیند

در پاکیِ دست کوش، کز دست
دانند تو را چه مَرتَبَت هست

چرکین مَگُذار بیخِ دندان
کان وقتِ سخن شود نمایان

پیراهن خویش کن گُزیده
هم شسته و هم اتو کشیده

کن کفش و کلاه با بُرُس پاک
نیکو بِسِتُر ز جامه ات خاک

در آینه خویش را نظر کن
پاکیزه لباسِ خود، به بر کن

از نرم و خشن هر آنچه پوشی
باید که به پاکی اش بِکوشی

گر جامه گلیم، یا که دیباست
چون پاک و تمیز بود، زیباست

چون غیر، به پیشِ خویش بینی
انگشت مَبَر به گوش و بینی

دندان، بَرِ کس خلال مَنْمای
ناخن بَرِ این و آن، مَپیرای

در بزم، چنان دهن مَدِرّان
کَت قعرِ دهان شود نمایان

خمیازه کشیدنی نباید
طوری که به خلق خوش نیاید

چون بر سرِ سفره ای نشستی
زنهار، مکُن دراز دستی

زان کاسه بخور که پیشِ دست است
بر کاسهء دیگری مَبَر دست

دِه قوت ز بیش و کم، شکم را
در بند مباش، بیش و کم را

با مادرِ خویش مهربان باش
آمادهء خدمتش به جان باش

با چشمِ ادب، نِگَر پدر را
از گفتهء او مَپیچ سر را

چون این دو شوند از تو خُرسند
خرسند شود ز تو خداوند

در کوچه چو میروی به مکتب
معقول گذر کن و مؤدّب

چون با ادب و تمیز باشی
نزدِ همه کس، عزیز باشی

در مدرسه ساکت و متین شو
بیهوده مگوی و یاوه مشنو

اندر سر درس گوش میباش
باهوش و سخن نیوش میباش

میکوش که هر چه گوید استاد
گیری همه را به چابکی یاد

کم گوی و مَگوی هرچه دانی
لب دوخته دار، تا توانی

بس سِرِّ فتادهء زبان است
با یک نقطه، زبان زیان است

آن قدر رَواست گفتنِ آن
کاید ضرر از نهفتنِ آن

نادان به سرِ زبان نهد دل
در قلب بُوَد زبانِ عاقل

اندر وسطِ کلامِ مَردُم
لب باز مکن تو بر تکلّم

زنهار مگو سخن، بجُز راست
هر چند تورا در آن ضررهاست

گفتارِ دروغ را اثر نیست
چیزی ز دروغ، زشت تر نیست

تا پیشهء توست، راستگویی
هرگز مَبَری سیاه رویی

از خِجْلَتِ شرمش، ار شود فاش
یاد آر و دگر دروغ مَتْراش

چون خوی کُنَد زبان به دُشنام
آن به که بُریده باد از کام

از عیبِ کسان زبان فرو بند
عیبش به زبانِ خویش، مَپْسَند

زنهار، مده بَدان به خو راه
کز مونسِ بد نَعُوذُ بِالْلّه

در صحبتِ سفله چون درآیی
بِالطَّبع به سفلگی گرایی

با مردمِ ذی شرف، در آمیز
تا طبع تو ذی شرف شود نیز

لبلابِ ضعیف، بین که چندی
پیچد به چنارِ ارجمندی

در صحبتِ او بلند گردد
مانند وی ارجمند گردد

در عهدِ شباب، چند سالی
کسبِ هنری کُن و کمالی

تا آن که به روزگارِ پیری
در ذَلّت و مِسکَنَت نمیری

امروز سه سالِ پیش از این نیست
بی عِلم دگر نمی توان زیست

گر صنعت و حِرفَتی ندانی
زحمت بِبَری ز زندگانی

از طِبّ و طبیعی و ریاضی
قلبِ تو به هرچه هست راضی

یک فن، بپسند و خاصِّ خود کن
تحصیل به اختصاصِ خود کن

چون خوبِ کم، از بدِ فُزون به!
ذی فن به جهان ز زی فزون به!

خوانم به تو بیتی از نظامی
آن میرِ سخنورانِ نامی

” پالانِگری به غایتِ خود
بهتر ز کلاه دوزیِ بد”

آن طفل که قدرِ وقت، دانست
دانستنِ قدرِ خود، توانست

هر آنچه رَوَد ز دستِ انسان
شاید که به دست آید آسان

جز وقت که پیشِ کس نپاید
چون رفت ز کف، به کف نیاید

گر گوهری از کَفَت برون تافت
در سایهء وقت، می توان یافت

ور وقت رَوَد ز دست، ارزان
با هیچ گُهر، خرید نتوان

هر شب که رَوی به جامهء خواب
کن نیک تأمُّل اندر این باب

کان روز به عِلمِ تو چه افزود؟
وز کرده خود، چه بُرده ای سود؟

روزی که در آن نکرده ای کار
آن روز ز عمرِخویش، مَشمار

من می روم و تو مانْد خواهی
وین دفترِ درس، خوانْد خواهی

این جا چو رسی، مرا دعا کن
با فاتحه، روحم آشنا کن

زنده یاد ایرج میرزا

دیدگاهتان را بنویسید

*

code

بستن منو