گفت با جوجه مرغکی هُشیار
که : “ز پهلوی من مَرُو به کنار
گربه را بین که دُم عَلَم کرده
گوشها تیز و پشت خم کرده
چشم خود تا به هم زَنی بَرَدَت
تا کُلَه چرخ دادهای خورَدَت…”
جوجه گفتا که: “مادرم ترسوست
به خیالش که گربه هم لولوست
گربه حیوانِ خوش خط وخالیست
فکرِ آزار جوجه، هرگز نیست!”
سه قدم دورتر شد از مادر
آمدش آنچه گفته بود به سر
گربه ناگاه از کمین بَرجَست
گلوی جوجه را به دندان، خَست
برگرفتش به چنگ و رفت چو باد
مرغِ بیچاره از پِی اَش افتاد
گربه از پیش و مرغ از دنبال
نالهها کرد و زد بسی پر و بال
لیک چون گربه، جوجه را بِرُبود
نالهء مادرش ندارد سود
گر تَضَرُّع کُنَد و گر فریاد
جوجه را گربه، پس نخواهد داد
زنده یاد پروین اعتصامی